دوستت دارم....

ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻣﺸــــــﺐ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺗـــــﻮ ﺭﺍ ...
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﻣﯽ پﯿﭽﺪ ...
و ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :
"ﺟﺎﻧﻢ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ !؟"
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ....
ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐن ...
و بـازهم سه نقطه هاي بي پايان من . . .
از قدیم ندیما گفتن واسه کسی بمیر که واست تب کنه..
قدیمیا چه پرتوقع بودن...
- من واست میمیرم ..
اما خدا نکنه تو تب کنی...!!!
چــــی دلنشین تر از اینکه مـــدام و بی بهانه
صدات کنم با علامت سوال ......؟
و تـــو سر حوصله جواب بدی جـــــــــــون دلــــم ....!!؟
+ تمام حرف ها همان سه نقطه هایی ست
که نوشته نمی شوند...
نفس ،
شاید دلیلی باشد
برای زندگی ،
اما بی شک
” تـــــو “
بهانه ی آنی
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو نداره….
نوشته هايم را مي خواني…
و مي گويي: چه زيبا!
راستي…
دردهاي آدم ها زيبايي دارد…؟!؟!؟!
ڪـجایے ..؟
בر چـ.ه حالے ...؟
پنجره ے اتاقم را باز میڪـنم و فریاב مےزنم :
ـ تنهاییت براے مـלּ ...
ـ غصـ.ه هایت براے مـלּ ..
ـ همـه ے بغضها و اشڪـهایت براے مـלּ ...
تو فقط بخنـב..
آنقـבر بلنـב تا مـלּ هم بشنوم ...
صـבاےخنـבه هایت را ...
صـבاے همیشـ.ه خوب بوבنت را ..

آرامــش ِ ظــاهــرَم ،
گُـمراهـتـــْ نـکنـدْ
آشُـفـتِـه تـر از ایـنْ حـرفـآمْ .
بآ اِحـتيـاط بِـخوآنـيد ، سَطـحِ شِعر لَغــزَنده اَست .
بَس ڪﮧ شآعِر سَــطر به سَــطر بـآريــد و نِـوِشـت...!
..گـــــــــور پدر بهشت..!..
بهشت من آنجاست کــــــــــــه تورا به آغوش می کشم و.....
ساعت ها در هـــــــــــــرم نفسهایت حبس می شوم
به عشـــق،
به خنــــــــــــده،
به مهــربانی،
حتی به خـــاک...
هر وقت گــــم میکنمـــــــــــ؛
راهــــــــم را،
آســمان را،
حتی خودم را...
به مــــــادرم نگـــــــــاه میکنم!!
گاهی باید به دور خود یه دیــــــوار تنهایی کشید..
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنیــــــــــــــــــــــــــــ..
بلکـــــــــــــــه برای اینکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خرابــ میکند!
نبودنت چقدر مهم است....!
می خواهم..
اونقدر خودخواهانه بغلت کنم..
که جای ضربان قلبم روی تنت بمونه…
هـوس کــرده ام کـه تــو باشـی و مــن باشـم
و هـیچ کـس نبـاشد . . .
آنـگاه داغتــرین آغوشـها را از تنـت . . .
... و شیــریـن تــرین بــوسه ها را از لبــانت بیــرون کــشم . . .
بـه تلافــی تــمام روزهایــی کــه مـیخواستمت و نبودی
تمام "امن یجیب" های دلم را
گره زده ام به کلماتت
و روانهی آسمان کرده ام
ومن مطمئنم
خدا تو را برای دلم نگه میدارد........
آن زمانه ای که تنها دردم زانو های زخمی ام بود....
و معنای خداحافظ تا فردا بود!
گنجشکی به آتش نزدیک میشد و برمیگشت.
پرسیدند: چه میکنی؟
گفت: در این نزدیکی چشمه ای است و من نوکم را پر از آب میکنم و روی آتش میریزم.
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که میاوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما هنگامی که خداوند پرسید زمانی که دوستت در آتش میسوخت چه کردی پاسخ میدهم هر آنچه از من بر ما آمد.
خدایا!
پس دوسته من
عشقه من
کجاست که به فریاد من نمیرسد؟!

بی حوصله ام
دست خودم نیست
کمی دلتنگ فردایم
فردایی
که تو می آیی
شاید.....
من نباشم.
رفتنت
باعث درده من شد
دردی که باعث شد
هر روز به جای یک قرص
چندین قرص
برای آروم شدن.....
به جسم زخمیم بدم
اگر روزی نبودم
اگه روزی هوس کردم همیشه آروم بشم و همه شو خوردم
ناراحت نشو
این پایانی بود که تو به من بخشیدی

من از زندگی کسی حذف شدم
که برای داشتنش و بودنش
خیلی ها رو از زندگیم حذف کردم....!
از عجایب عشق همین است
تنها همان آغوشی آرامم میکند که دلم را شکسته.....

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناک تر
اما از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش...
خدایا!
غم خورده ام به مقدار کافی
ممنون
دیگه میل ندارم
میشه یه استکان مرگ برام بریزی ؟؟
میگن قسمت نیست ، حکمته ....!
خدایا !
من معنی قسمت و حکمت رو نمیدونم !!!
اما تو معنی طاقت رو میدونی !!!
مگه نه ....؟!
طاقتم تموم شده.
کاش میشد برمیگشتی
چون من نذاشتم رو صندلی تو
هیچکس بنشیند ....
حتی غبار
اما روزی هم میرسد
که صندلی من خالی میشود از نبودنت
میدونی دلتنگی یعنی چی ...؟
دلتنگی یعنی اینکه با خاطراتت با عشقت فکر کنی...
اون وقت یه لبخند بیاد رو لبت....
ولی چند لحظه بعد
شوریه اشکای لعنتی
شیرینیه اون خاطره هارو از یاد ببرند
.....
موهایش سفید شد ، کودکی که یواشکی دفتر خاطرات مرا خواند....
کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فــرو ریختــمــ ..
از دیدنــ کسی کــه ،
تنهــا لبــاسش شبیــه به " تــو " بــود!
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم ، مال تو هستم .
خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر . .
مــی خــواهـــمـــ در گوشــت چــیــزی بــگــویم . . . !
ایـن یـک اعــتـرافــــــ اســت . . .
مــن بــی او دوامــ نــمی آورمــ . . .
حــتــی تــا صــبح فـــردا . . . !.!
مـــن هـــر شـــب در خــوآب میبیـــنمت ...
خـــوآســـتم بگـــوییــــــم :
نمیشــــود تـــوهـــم به بیـ خــوآبی مــن بیــــآیی ؟
تا حالا شده چشمات پر از اقیانوس اشک باشه اما نتونی جاریش کنی؟
تا حالا شده یه دنیا حرف کنج دلت سنگینی کنه و قلبت از سنگینیش تیر بکشه!!
اما نتونی به کسی بگی ؟
تا حالا شده یه تلنبار بغض بیخ گلوت گیر کرده باشه و از تیزیش احساس خفگی کنی
اما مجبور باشی جلوشو بگیری تا نترکه!!!
آره لعنتی...؟!؟!
حال این روزهای من اینگونست..!